صدای شعر امروز

                                                  در گلستانه

دشت هایی چه فراخ!

کوه هایی چه بلند!

درگلستانه چه بوی علفی می آمد!

من در این آبادی پی چیزی می گشتم:

پس خوابی شاید،

پی نوری،ریگی،لبخندی.

پشت تبریزیها

غفلت پاکی بود،که صدایم می زد

پای نیزاری ماندم،باد می آمد،گوش دادم:

چه کسی بامن،حرف می زد؟

سوسماری لغزید

راه افتادم.

یونجه زاری سر راه،

بعد جالیز خیار،بوته های گل رنگ

وفراموشی خاک

لب آبی

گیوه ها راکندم،ونشستم،پاها درآب:

"من چه سبزم امروز

وچه اندازه تنم هشیار است!

نکند اندوهی،سررسد از پس کوه.

چه کسی پشت درختان است!

هیچ،می چرد گاوی در کرد.

ظهر تابستان است.

سایه ها می دانند،که چه تابستانی است.

سایه هایی بی لک،

گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس!جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست.

آری

تا شقایق هست،زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است،مثل یک بیشه ی نور،مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم،که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه.

دور ها آوایی است،که مرا می خواند...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:,ساعت 13:55 توسط امیر مؤید| |


Power By: LoxBlog.Com